ادعای فرقه گنابادی درباره صوفیگری حافظ خرقهگریز
به گزارش انجمن رهپویان هدایت، هر کس به فراخور و پیشینه ذهنی خود نسبت به شاعر ایرانی قرن هشتم یعنی حافظ شیرازی قضاوت میکند. یکی او را پیروی شعرهای یزید میخواند(!)، دیگری او را مسیحی و گروهی نیز او را در زمره صوفیان و درویشان قلمداد میکنند.
دو دسته اول، خیلی زود از گردونه مدعیان خارج خواهند شد؛ چرا که کیست نداند حافظ کل قرآن کریم با قرائتهای چهاردهگانه نه مسیحی است و نه اینکه خدایی ناکرده پیرو شعرهای ناشایست و بیمحتوای یزید ملعون است.
اما گروه سوم که لسانالغیب را در طیف صوفیان معرفی میکنند، دلایلی برای ادعای خود مطرح کردهاند که اگر به همین ابیات ادعایی خودشان هم دقت بیشتری مبذول داشتند، نظرشان عوض میشد.
تا قبل از قرن هفتم هجری قمری، بهعلت زیرفشار بودن تشیع، واژگانی رمزی و البته با در نظر گرفتن معنای مقصود، در بین مسلمانان رواج پیدا کرد که با توجه به طولانی شدن دوران اختناق، مدتها استفاده از آنها ادامه داشت.
واژگانی مانند: "می، صوفی، شراب، خانقاه، دیر" و ... که فینفسه جایگاهی در منشور اعتقادی تشیع ندارند، اما پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در آن دوران استبداد، از روی تقیه و برای ترویج تعالیم اسلامی از آنها بهره میگرفتند.
با شکسته شدن تدریجی فضای استبداد بعد از قرن هفتم هجری، آرامآرام عرفا راه خود را از صوفیان جدا کردند و اصولا رفتن به خانقاه به جای مسجد- که در بعضی مواقع برای حفظ جان صورت میگرفت- وجهی نداشت.
اما از قضای بد، ادبیات عرفانی در همان دوران شکل گرفته بود. شعرایی چون: سعدی، خاقانی، مولوی، خواجو و دیگران که از مدونین ادبیات عرفانی بهشمار میروند، متاثر از همان فضا بودهاند.
بهاءالدین خرمشاهی درباره از دست رفتن اعتبار خانقاه در قرن هشتم هجری میگوید:"خانقاه در نزد صوفیه مقام مقدسی بود، اما در قرن هشتم قداست نخستین خود را از دست داده و غالبا طفرهگاه و بلکه تفریحگاه صوفیان بیصفا بوده است."[1]
سعدی از خانقاه و خرقه که مظهر تصوف نعمتاللهی بودند، فاصله گرفته و میگوید: "به در نمیرود از خانقه یکی هوشیار/ که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند"
شاعر شیرینسخن فارسی حافظ شیرازی نیز روی آوردن دوباره به تصوف پس از گشایش سیاسی در آن زمان را سقوط در دام دانسته و چنین سروده است: "مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهان است به هر مجلس وعظی دامی"
"شاه نعمتالله ولی" که بیشتر عمرش همعصر حافظ بوده، دیوانی دارد که در آن، گزافهگویی و میل به فرقهگرایی زیادی در آن به چشم میخورد و مورد اعتراض حافظ قرار گرفته است.
قطب فرقه نعمتاللهیه در بیتی حسن عاقبت را مختص رندان لاابالی و مست دانسته و میگوید: "رندان لاابالی و مستان سرخوشیم/ هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم"
حافظ در پاسخ به این ادعای نعمتالله ولی، چنین سروده: "چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست/ آن به که کار خود به عنایت رها کنند"
با وجود این، فرقه سیاسی تابنده مدعی شده حافظ از سلک صوفیان بود؛ در حالی که حافظ شیرازی خرقه صوفیه- که محور و مبنای سلسله تصوف است- را بیهویت وخالی از محتوا میداند.
هرچند در عصر حافظ هنوز تفکیک کاملی بین عرفان حقیقی و تصوف به وجود نیامده بود، اما این شاعر بلند آوازه ایرانی با در نظر گرفتن همه جوانب، دو بیت شعر زیبا سروده که در یکی از آنها به خرقه تازیده و در دیگری، جانب عرفایی که با اسم صوفی خوانده میشدند، اما غل و غشی در آنها وجود نداشت را نیز گرفته است.
لسانالغیب در این بیت، بیزاری خدا از برخی خرقهها را اعلام کرده: "خدا ز آن خرقه بیزار است صد بار/ که صد بت باشدش در آستینی"
حافظ در بیتی دیگر نیز بسیاری از خرقهها را مستوجب آتش معرفی میکند:" نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد/ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد"
میتوان چنین نتیجه گرفت که حافظ نه تنها صوفی و اهل خرقه نبوده، بلکه از منتقدان اصلی این گروه عارفنما بوده و اگر در شعر او واژگانی چون:" می، صوفی، فقر، دار، حلاج" و ... دیده میشود، باید شرایط سیاسی آن روز را در نظر گرفت؛ چرا که بر اثر محدودیتهایی که پیش از قرن هفتم هجری قمری وجود داشت، واژگانی رمزآلود و نمادین جا افتاده بود که به هیچ وجه به معنایی که فرقههای صوفیمسلک و دراویشی مانند: فرقه سیاسی تابنده از آن استنباط میکنند، مَدِّ نظر حافظ نبوده است.[2]