رهپویان هدایت

این وبلاگ با هدف روشنگری پیرامون مسیحیت صهیونیستی و تبشیری راه اندازی شده است

رهپویان هدایت

این وبلاگ با هدف روشنگری پیرامون مسیحیت صهیونیستی و تبشیری راه اندازی شده است

رهپویان هدایت
انتقادات و نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
جهت ارسال سئوالات خود از قسمت "تماس با من" اقدام نمایید.
پاسخگوی سئوالات شما هستیم .
با تشکر.

آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/antisect

ارتباط با ادمین کانال:
mh_ahmadi80
بایگانی
نویسندگان
همراه ابا الحسن‌(ع) در حیاط منزلشان بودیم که پسرش محمد از جلوى ما گذشت، گفتم: فدایت شوم! آیا امام ما، بعد از شما این است؟ امام(ع) در جواب من فرمود: نه، امام شما بعد از من، حسن(ع) است.

به گزارش انجمن رهپویان هدایت، هشتم ربیع‌الثانی ولادت سراسر نور و با برکت امام حسن عسکری(ع) پدر بزرگوار حضرت ولیعصر ارواحناه فداه است، به مناسبت این روز فرخنده بر آن شدیم که به برخی از زوایای زندگانی این امام همام از کتاب «قادتنا کیف نعرفهم» آیت‌‌الله سیدمحمدهادی میلانی اشاره کنیم - این کتاب در 9 جلد به زندگانی چهارده معصوم و فضایل آن‌ها با استفاده از مدارک شیعه و سنی پرداخته است - که در ادامه می‌آید:

*دلایل امامت امام حسن عسکری(ع)

ابن شهر آشوب می‌گوید: از راه عصمت و روایات، امامت ایشان اثبات می‌شود. همچنین دلایلی که جانشینی بی‌واسطه امیرالمؤمنین(ع) برای پیامبر(ص) را ثابت می‌کند، امامت ایشان را هم ثابت می‌کند. هر کس به امامت امیرالمؤمنین(ع) یقین داشته باشد، یقیناً می‌داند که امام بعد از علی بن محمد النقی(ع)، حسن عسکری(ع) است، چرا که بعد از امام رضا(ع) در میان شیعه فرقه‌ای به وجود نیامد. شیعه و غیر شیعه روایاتی را که از طرف پدرانش رسیده و امامت او را ثابت می‌کند صحیح دانسته‌اند.

راویان زیادی از جمله یحیی بن بشار القنبری، علی بن عمرو النوفلی، عبدالله بن محمد الاصفهانی، علی بن جعفر، مروان الانباری، علی بن مهزیار، علی بن عمرو العطار، محمد بن یحیی، ابوبکر الفهفکی، شاهویه بن عبدالله، ابوهاشم داوود بن القاسم الجعفری و عبدان بن محمد الاصفهانی از امام هادی(ع) نقل کرده‌اند که امام پس از ایشان امام حسن عسکری(ع) است.

مرحوم کلینی نیز از یحیی بن یسار القنبری نقل می‌کند: امام هادی(ع) چهار ماه قبل از وفات به پسرشان حسن(ع) وصیت کردند و من را به همراه گروهی از دوستدارانشان بر این امر شاهد گرفتند. مرحوم کلینی در روایت دیگری از علی بن عمرو النوفلی نقل کرده: در حیاط خانه امام هادی(ع) کنار ایشان بودم که پسرشان محمد از کنار ما رد شد، از امام(ع) سؤال کردم: فدایت شوم، امام ما بعد از شما محمد است؟ فرمود: «نه، امامتان پس از من حسن(ع) است».

مرحوم کلینی همچنین از ابوبکر الفهفکی نقل کرده است: امام هادی(ع) در نامه‌ای به من نوشتند: «پسر بزرگم ابو‌محمد خیرخواه‌ترین شخص از آل محمد و از همه آنان شایسته‌تر است. او جانشین من است و امامت به او خواهد رسید. هر چه می‌خواهی از من بپرسی، از او بپرس که هر آنچه بخواهی در نزد اوست».

در روایت دیگری نیز شیخ کلینی از شاهویه بن عبدالله الجلاب نقل می‌کند: امام هادی(ع) در ضمن نامه‌ای به من فرمودند: «بعد از اینکه پسرم ابوجعفر از دنیا رفت، تو نگران شدی و می‌خواستی از جانشین من بپرسی! پس ناراحت نباش؛ چرا که خدا بر آن نیست که گروهى را پس از آنکه هدایتشان کرد، بی‌راه بگذارد؛ مگر آنکه چیزى را که باید از آن پروا کنند، برایشان بیان کرده باشد، بعد از من امام تو پسرم ابومحمد است و هر آنچه نیاز داشته باشید نزد اوست. این خداست که هر که را بخواهد زودتر از دنیا می‌برد و هر که بخواهد عمر بیشتر می‌دهد، هر حکمى را نسخ کنیم، یا آن را به [دست‏] فراموشى بسپاریم، بهتر از آن، یا مانندش را می‌آوریم، آنچه در این نامه برای تو نوشتم برای روشن شدن و قانع شدن هر عاقل هوشیاری کافی است».

در جای دیگر نیز شیخ کلینی از داوود بن قاسم نقل می‌کند: شنیدم که امام هادی(ع) می‌فرمود: «جانشین من حسن(ع) است؛ شما با جانشین او چگونه خواهید بود؟»، سؤال کردم: فدایت شوم، مگر جانشین او چگونه است؟ فرمود: «او را نمی‌بینید و جایز نیست اسم او را ببرید!» گفتم: پس چگونه از او سخن بگوییم؟ فرمود: «بگویید: حجت از آل محمد(ص)».

*اعتراف دشمن به جایگاه خاص امام حسن عسکری(ع)

حسین بن محمد اشعری و محمد بن یحیی و دیگران نقل کرده‌‌اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان مأمور مالیات قم بود. روزی در حضور او ـ که دشمن سرسخت اهل بیت(ع) بود ـ سخن از علویان و مذاهب آنان بود. او گفت: در بین علویان سامرا مردی را در وقار، آرامش، عفاف، بزرگواری و کرم مثل حسن بن علی بن محمد ابن‌الرضا(ع) نه دیده‌ام و نه می‌شناسم. بنی‌هاشم او را بر ریش‌سفیدان و بزرگانشان ترجیح می‌دهند؛ همچنین بزرگان دربار، وزرا و عموم مردم نیز او را بر دیگران مقدم می‌دارند.

یک روز که پدرم با مردم دیدار عمومی داشت، در کنار او ایستاده بودم که ناگهان، دربان‌ها وارد شدند و گفتند: ابومحمد ابن‌الرضا(ع) پشت در هستند! پدرم با صدای بلند گفت: اجازه دهید وارد شود. از آنچه شنیده بودم تعجب کردم؛ چگونه جرأت کردند پیش پدرم مردی را با کنیه اسم ببرند، در حالی‌که در نزد او تنها از خلیفه، ولیعهد و هر کس که خلیفه امر می‌کرد با کنیه اسم برده‌ می‌شد.

در آن هنگام مردی گندم‌گون، بلند قد، زیبارو، خوش‌اندام، کم سن و سال و با هیبت وارد شد. تا چشم پدرم به او افتاد، بلند شد، چند قدم به پیشوازش رفت. من این رفتار را در مورد احدی از بنی‌هاشم و فرماندهان از او سراغ نداشتم. همین‌که نزدیکش رسید،‌ او را در آغوش گرفت، صورت و سینه‌اش را بوسید، دستش را گرفت و او را در جای خود نشاند و خودش هم در کنارش نشست.

به او نگاه می‌کرد،‌ با او حرف می‌زد و قربان صدقه‌اش می‌رفت. داشتم با تعجب نگاه می‌کردم که دربان وارد شد و گفت: موفق وارد شد. موفق هم هر وقت نزد پدرم می‌آمد، محافظان و فرماندهان خاص او زودتر وارد می‌شدند و از در تا محل نشستن پدرم دو صف تشکیل می‌دادند تا او از بین آنان وارد شود و خارج شود. پیوسته پدرم به او می‌نگریست و سخن می‌گفت. تا اینکه چشمش به غلامان ویژه موفق افتاد گفت: فدایتان گردم! اگر می‌خواهید بروید، بفرمایید! سپس به دربانان گفت او را در پشت صف‌ها مخفی کنند تا موفق او را نبیند؛ هر دو بلند شدند،‌ همدیگر را در آغوش گرفتند و حسن بن علی(ع) رفت.

به دربانان و خدمتکاران پدرم گفتم: وای بر شما! این چه کسی بود که او را در محضر پدرم با کنیه نام بردید و پدرم هم آن رفتار عجیب را با او انجام داد. گفتند: او حسن بن علی(ع) معروف به ابن‌الرضا(ع) و از فرزندان علی(ع) است تعجبم بیشتر شد و آن روز پیوسته نگران و فکرم مشغول رفتار پدرم با او و مشاهداتم بود.

پدرم ـ طبق عادت همیشگی ـ بعد از خواندن نماز عشاء برای بررسی مشاوره‌ها و اموری که باید به خلیفه ارجاع می‌داد نشست. کسی نبود،‌ من هم در مقابلش نشستم، پرسید: کاری داری؟ گفتم: آری پدرجان! اگر اجازه می‌دهید بپرسم؟ گفت: هرچه می‌خواهی بپرس.

گفتم: پدرجان! آن مرد که صبح آن‌چنان او را تحویل گرفتی و به او می‌گفتی: «جانم به فدایت، پدر و مادرم به فدایت» چه کسی بود؟

گفت: پسرم، او امام شیعیان حسن بن علی(ع) معروف به ابن‌الرضا(ع) است. لحظه‌ای ساکت شد و گفت: پسرم، اگر خلافت از بنی‌عباس گرفته شود، در میان بنی‌هاشم کسی لایق‌تر از او نیست. او به خاطر فضیلت، عفاف، وقار، خویشتن‌داری، زهد، عبادت و اخلاق نیکویش لیاقت خلافت دارد. اگر پدرش را دیده بودی، او را مردی بزرگ، بخشنده، گرانمایه و با فضیلت می‌یافتی.

این‌ سخنان را که از پدرم شنیدم، به فکر فرو رفتم. نگرانی و خشمم نسبت به پدرم و آنچه از او شنیده بودم بیشتر شد و در مورد کردار و گفتارش بیش از آنچه گفته بود، توضیح خواستم. پس از آن نیز از هر یک از بنی‌هاشم، فرماندهان، کاتبان، قاضی‌ها، فقها و سایر مردم هم که در مورد او می‌پرسیدم، او را بسیار بزرگ، با عظمت، بلند‌مرتبه و خوش‌گفتار معرفی کرده و او را بر تمام اهل بیت و بزرگانشان ترجیح می‌دادند. در نزد من مقامش بالا رفت، چرا که تمام دوستان و دشمنانش او را تمجید و ستایش می‌کردند.

*رازی که امام عسکری(ع) در زندان برملا ساخت

شبلنجی نیز نقل کرده است: ابوهاشم داود بن قاسم جعفری می‌گفت: من و حسن بن محمد و محمد بن ابراهیم العمری ـ پنج یا شش نفر ـ در زندان جوشق بودیم که ابومحمد حسن بن علی العسکری(ع) و برادرش جعفر نیز وارد زندان شدند. صالح بن یوسف دربان زندان بود و شخصی غیر عرب هم با ما در زندان به سر می‌بردند.

ابومحمد(ع) به سوی ما آمد و مخفیانه فرمود: «اگر آن مرد غیر عرب در میان شما نبود، به شماها می‌گفتم که چه زمانی خداوند اسباب آزادی شما را فراهم می‌کند. این مرد گزارشی در مورد سخنان شما در مورد خلیفه نوشته و در لباسش مخفی کرده و قصد دارد که با حیله‌ای بدون اینکه شما بفهمید آن را به خلیفه برساند؛ از شرش بترسید». ابوهاشم گفت: ما طاقت نیاوردیم؛ همگی به سر آن مرد ریختیم و آن گزارش را که در لباسش مخفی کرده بود یافتیم. دیدیم که آن مرد درباره همه ما گزارش‌های بدی نوشته است. نامه را از او گرفتیم و به او هشدار دادیم که دیگر تکرار نکند.

حسن بن علی(ع) پیوسته در زندان روزه می‌گرفت و وقتی هم افطار می‌کرد، ما هم به همراهش از طعام او می‌خوردیم. ابوهاشم گفت: من هم مدتی به همراه او روزه می‌گرفتم، اما یک روز که به خاطر روزه ضعف کرده بودم،‌ به غلامم گفتم که برایم نان بیاورد. به گوشه خلوتی از زندان رفتم و نان را خورده و مقداری آب نوشیدم؛‌ سپس به میان جمع برگشتم. هیچ‌ کس متوجه غذا خوردن من نشد، اما حسن بن علی(ع) تا مرا دید، فرمود: «افطار کردی؟!» خجالت‌ کشیدم. فرمود: «اشکالی ندارد ابوهاشم! وقتی ضعیف شدی و خواستی توانت برگردد، گوشت بخور؛ چراکه نان قوتی ندارد. من به تو فرمان می‌دهم که سه روز روزه نگیری؛‌ چرا که بدن وقتی ضعیف شد، حداقل سه روز طول می‌کشد تا دوباره جان بگیرد»./فارس 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۹
انجمن رهپویان هدایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی