احکام بهائیت دلیلی بر بطلان مدعیات سرکردگان فرقه
رهپویان هدایت: یکی از رویه های سرکردگان فرقه ضاله بهائیت، خلط مفاهیم و تحریف معانی دینی بوده است. برای نمونه، آنان در بحث نبوت چنین می گویند که خداوند در کسوت پیامبر ظاهر می شود و تمیزی میان پیامبر و خدا در مرتبه الوهیت وجود ندارد. این درحالی است که انبیاء و پیامبران الهی همواره مخاطبان را به پرستش الله دعوت می کردند و اتفاقا از پرستش غیرخدا باز می داشتند.
اینکه می بینیم امروزه گور سردمداران فرقه ضاله بهائیت به عنوان قبله مورد پرستش قرار می گیرد و مهره ها به جانب آن سجده می کنند به این سبب است که درک درستی از مفاهیم دینی و الهی ندارند. در واقع اگر کسی به مدعیات و گفته های سردمداران بهائیت رجوع کند به وضوح درخواهد یافت که آنان نه تنها هیچ جنبه فرابشری نداشتند بلکه در تحلیل مباحث انسانی نیز ناتوان بودند.
شاید رجوع به بحث جعل احکام و قواعد، که سرکردگان بهائیت آنان را مطرح می کردند خود شاهدی نیکو در بطلان مدعیات آنان باشد چراکه مطالبی در میان این اوهام پریشان یافت می شود که هیچ عقل سالمی حکم به درستی آن نمی کند.
مثلا باب در واحد هشتم از کتاب البیان پیرامون ارث و میراث می نویسد:
وارث مرده هفت نفر می باشند که با خود مرده هشت نفر می شوند. بر هرکس واجب است که برای وارث خود نوزده ورق از قرطاس لطیف و نوزده انگشتری که بر آنها نام خدا منقوش شده باشد به ارث نهد و در ادامه می نویسد از مرده ارث نمی برد مگر پدر و مادر و زن و فرزند و برادر و خواهر و معلمش که البته وی از تعیین میزان خودداری کرده است.
حال سوال اینجاست، کدام خرد و بنابر کدام منطقی انسان باید 19 انگشتر و 19 ورق قرطاس برای بازماندگان بگذارد. حقیقت آن است که باب چیزهایی از احکام انبیاء الهی شنیده بود و از این رو در صدد برآمد تا اقدامی موازی با احکام الهی انجام دهد که نتیجه آن موهوماتی بود که از نوشته های وی صادر شد.
با این وصف، آیا می توان پذیرفت که باب و بها با نوشتن چنین موهوماتی ظهور خداوند باشند؟ اگر چنین است، بسیاری از افراد می توانند با هذیان گویی مدعی مقامات و مدارج شوند. آنچه که باید به آن توجه داشت این است که انبیاء و پیامبران الهی همواره مباحثی خردپذیر ومنطقی را به بشر یادآوری می کردند و به این سبب در آموزه های آن ها هیچ بطلان یا امر موهومی مشاهده نمی شود.