میسیونرهای کلیسای انجیلی و رابطه آمریکا با ایران در دوره پهلوی (1)
انجمن رهپویان هدایت: در نوشتار حاضر نگاهی به حضور هیئت های مسیونری انجیلی در دوره پهلوی و نقش آنها به عنوان واسطه ارتباط ایران و آمریکا شده است.
میسیونرهای پروتستان آمریکایی در ایران
مأموریت مـیسیونرهای آمـریکایی در ایـران در سال 1834 آغاز شد،یعنی 49 سال قبل از آنکه اولین دیپلمات ایالات متحده اسـتوارنامه خود را در تهران تسلیم کند. میسیونرهای کلیسای انجیلی،در سالهای اوج فعالیتهایشان پیش از جنگ جهانی دوم، زنجیرهای از مدارس و بیمارستانها را در شهرهای بزرگ شمال ایـران اداره مـیکردند.4 این مـدارس برای اولین بار آموزش به سبک غربی را ارئه کردند و پس از ملّی شـدن آنـها در سال 1940، این سبک به صورت بخشی از شبکه مدارس دولت ایران درآمد. بیمارستانهای میسیونری نیز اولین خدمات پزشکی مـدرن در ایـران را عـرضه کردند.5در مقایسه با فعالیت میسیونرها،فعالیت رسمی و تجاری آمریکا تا سال 1942 در سطح بسیار نازلی قـرار داشت.
دیدگاه هـیئتهای مـیسیونری نسبت به ایران مانند سایر زمینهها،دیدگاهی نژادپرستانه بود. اعتقاد میسیونرها بر این بود که مسلمانان ایـرانی کـافر و بـیدیناند و مسیحیان(غیرپروتستان)و یهودیان نیز پیروان فرقههای منحط هستند. میسیونرها میکوشیدند مردمی را که در بین آنها مشغول تبلیغ بـودند بـه نسخه محلّی پروتستانهای مدرن آمریکایی بدل کنند.
فعالیت هیئتهای میسیونری در ایران سه جنبه داشت:ترویج مذهب پروتـستان، فعالیتها آمـوزشی و کـارهای پزشکی.ترویج مستقیم مذهب پروتستان در ایران موفقیت چندانی دربرنداشت. تا سال 1926،یعنی تقریبا پس از یک قرن فعالیت مـیسیونرها، تنها 2633 نـفر پروتستان در ایران وجود داشت که تنها 717 نفر از آنها غیرمسیحیانی بودند که تغییر آیین داده بـودند. بسیاری از گـروندگان به پروتستانیسم به واسطه سایر جنبههای فعالیتهای میسیونری جذب شدند و به هنگام انحلال مدارس و بیمارستانها،عده مسیحیان پروتستان ایـران نـیز بسرعت کاهش یافت.
فعالیت آموزشی هیئتهای میسیونری موفقیتآمیزتر بود. جهت آموزش ادبیات، ریاضیات و علوم،بهداشت و انجیل مـدارسی تـأسیس شـد. هیئتهای میسیونری میخواستند ایران را تغییر دهند؛با این باور که«مؤسسهای مفیدتر از مدرسه پسرانه-کارخانه انسانسازی-وجود ندارد». اگرچه مدارس از لحاظ محتوای دروس، آمریکایی بودند، ولی هـدف آنـها را پروتستانیسم تشکیل میداد. میسیونرها میگفتند:«اینها [مدارس] طعمههایی هستند که با آنها مسلمانها را جذب میکنیم».
میسیونرهای پزشکی نـیز مـیخواستند همراه با کمک به افراد مستند،انجیل را نیز اشاعه دهند.از نظر ایرانیها،آنها نیز مانند میسیونرهای آموشی بـیشتر«آمریکایی» بودند تـا«مسیحی».آنها نیز به نوبه خود به دنبال فراهم آوردن طعمه برای قلاب انجیل بودند.
ایران در دوره پهـلوی سالهای 1921 تا 1979
سالهای 1921 تا 1978 دوران حکومت سلسله پهلوی بـر ایـران بـود.در آخرین سالهای زمامداری خاندان قاجار،رضا پهلوی با کـمک لشـکر قزاقها که افسران روسی آن را فرماندهی میکردند، به قدرت رسید. او قبل از جنگ جهانی اول، بـهعنوان سـرباز ساده وارد خدمت نظام شد و پس از رانده شـدن افـسران روسی تـوسط انـگلیسیها در سـال 1920،به درجه سرهنگی رسید. او با حمایت انـگلستان، در سـال 1921 قدرت را قبضه کرد و مقام خود را به وزارت جنگ، سپس نخست وزیری(1923) و سرانجام به پادشاهی(1925)ارتقا داد. او بهعنوان حـکمران ایـران،با شتاب به توسعه نظامی و صنعتی،تقویت سـلطه مرکزی و غیردینی کردن جـامعه ایـران پرداخت. تمامی کوششهای او وقف افزایش قـدرت و ثـروت شخصیش شد.بسیاری از ناظران معتقدند که او یک مستبد بود.رضا شاه در سپتامبر 1941،به دنبال تهاجم انـگلستان و شـوروی به ایران کنارهگیری کرد.
پس از او، پسرش(1941 تا 1979) بـه لطـف و مـرحمت لندن و مسکو بـه تـخت سلطنت جلوس کرد.اگرچه زمامداری پهـلوی دوم تـقریبا 38 سال طول کشید،لیکن حکومت واقعی محمد رضا پس از کودتای آمریکایی سال 1953 که علیه محمد مصدق، نخست وزیـر نـاسیونالیست،صورت گرفت، آغاز شد. حکومت شاه به دنبال شکست مخالفین لیـبرال و مـذهبیون در اوایل دهـه 1960، بـلا مـنازع گردید. در سالهای 60 و 70 او با کـمک آمریکا استبداد نظامی-پلیسیش را توسعه داد. گرایشهای نظامی،غیردینی و غربی این دوره ادامه خطمشی حکومت رضا شاه بود.
هیئتهای میسیونری و رژیـم پهلوی
میسیونرها، پهلویها را نـایسیونالیست قلمداد کرده و بهطور کلی ارزیابی مـثبتی از آنـها داشـتند. بهطور مـثال آرتـور جودسون براون در کـتابش بـا عنوان«یکصد سال»که در آن تاریخ صد ساله فعالیتهای میسیونرها را بررسی میکند، در مورد رضا شاه جنین نوشت: «او نشان داد زمـامدار مـقتدری اسـت که سعی میکند آنچه را که موسولینی بـرای ایتالیا انـجام مـیدهد در ایـران بـه مـورد اجرا گذارد.» همینطور جان الدر در سال 1937 از همدان گزارش کرد:
«زمامداری رضا شاه تغییراتی را پدید آورده است.بهعنوان مثال مسئله ریزش(برف)که تا چندسال پیش هفتهها موجب متوقف شدن تردد میشد،امروز(ظرف 48 ساعت)حل میشود.»
همچنین دوایت ام.دونالدسون که سـالها در ایران میسیونر بود، در سال 1963 در نشریه«ارزیابی بینالمللی میسیونرها» نوشت: «در ایران خاندان سلطنتی تغییر یافته و پادشاه جدید خود و ملّتش را متعهد به اجرای برنامه پیشرفت سریع کرده است...».
ده سال پیش از این، آرتو سی.بویس، قائم مقام کالج آمریکایی تهران، نوشت:رضا«نمونه خـارق العـادهای در یک کشور دموکراتیک مثل ایران است که در آن، یک فرد میتواند با داشتن توانایی،انرژی و جرئت از پایینترین درجات به عالیترین سطو جامعه دست یابد».
این تحلیل ضمن تمجید از اقتدار رضا و اهداف او، خصومت مهار شـده نـویسنده نسبت به سفسطه و اغواگری وی را نیز تبیین میکرد. بههرحال بویس نتیجهگیری کرد که«وقتیکه رضا شاه برود، چنانچه پسرش بیلیاقت باشد، همان روشهای[انقلابی]مورد استفاده رضا شاه را میتوان مجددا بـه کـار بست و فرد دیگری را جانشین او نـمود». بویس قـلدری و سبعیت رضا را محکوم نکرد. او تلویحا قبول داشت که دیکتاتوری نظامی در ایران ضروری بوده است و این طرز تلقی او، پیشاپیش حاکی از سیاست رسمی آمریکا بعد از جنگ دوم جهانی،در طـرفداری از رژیـم پهلوی بود.
هیئتهای میسیونری، خط مشی رژیم پهـلوی در تـرویج روحیه نظامیگری در ایران و حملات آن رژیم به اسلام و علما(طبقه روحانی) را تأیید میکردند. آنها از خارج شدن قدرت و اختیار از محاکم شرعی، تأسیس مدارس دولتی، حملات دولت به حجاب زنان[کشف حجاب]، تحمیل لباسهای غربی بر مردان ایرانی،سرکوب اشکال «افراطی» سوگواری عمومی بـه مـناسبت یادبود شهادت امامان شیعه و علائق خاصی که نسبت به سنن ایرانی قبل از اسلام نشان داده میشد «رضایت داشتند.». جان الدر در سال 1933 از کرمانشاه در مورد سیاستهای ضدّ روحانی دولت چنین نوشت:
«ضمن اینکه گاهی اوقات سنگینی بار محدودیتهای جدید را بشدّت احـساس میکنیم، معهذا ایـن محدودیتها فـشار بیشتری بر زندگی و کار رهبران مسلمان وارد میآورد...امتیازات ویژه این افراد از آنها سلب شده است».
با این حال هیئتهای مـیسیونری از شرارتهای رژیم آگاه بودند.در سال 1941، ویلیام مکالوی میلر در این خصوص نوشت: «روستاییان فـقیر[مازندران]سالها بـندگی شـاه را کردند و حقوق و املاکشان به یغما رفته است..».
«مردم آنقدر از این خاندان منزجر هستند که بیش از این نمیتوانند آنها را تحمل کنند»
میلر همچنین تـصریح کـرد که در ایران مردم آنقدر مرعوب قلدری و سبعیت رضا پهلوی بودند که حتی میسیونرها از ابـراز مـخالفتشان نـسبت به افراط کارهای وی وحشت داشتند. اگرچه آنها از اشکالات و عیوب رضا مطلع بودند، لیکن بهطور فزایندهای تنها نسبت بـه ضبط و ارائه جنبههای مثبت حکومتش اقدام میکردند که از نظر آنها این جنبهها فراوان بود.
رضا ضـمن برقراری نظم و ترتیب و انـجام اصـلاحات در مورد حملونقل و ارتباطات،روابط ایران و غرب را نیز بهبود بخشید.دنیاگرایی رضا باعث شد که میسیونرها با سهولت بیشتری به کارهایشان بپردازند. در حقیقت، میسیونرها تمایل شدیدی داشتند که ایران آزادی کامل مسیحیان را بپذیرد و کرارا دولت آمریکا را ترغیب کردند که از جانب آنـها در این امر دخالت کند.
در ایران عصر پهلوی، به رغم امیدهای نسبتا سادهلوحانه (و ضدّ ملّی) میسیونرهای آمریکایی در جهت برقراری رژیم سرسپردهای که تحمل آزادیهای مذهبی را داشته باشد،آنها متوجه شدند که پهلویها بیشتر از اسلافشان به ساختن آینده ایـران بـرمبنای مدل آمریکایی علاقه نشان میدهند. میسیونرهای کلیسای انجیلی از اهداف رژیم پهلوی در مورد توسعه مدارس مدرن و گسترش پزشکی جدید، پایهگذاری قوانین مدنی، جزایی و تجاری به سبک غربی حمایت کردند و در این راستا به نحو مؤثری بـه رژیـم پهلوی کمک نمودند.
بهطور کلی، اگرچه میسیونرها در ابراز عقیده در مورد رژیم رضا(پهلوی) جانب احتیاط را رعایت میکردند، اما در تحلیل نهایی بیشتر مشتاق به اعلام پشتیبانی از آن بودند. البته باتوجه به گرایش رضا از بین بردن مخالفان خود، قدری چاپلوسی بـرای بـقای آنها (میسیونرها) ضروری به نظر میرسید. معذالک اظهارنظرهای ناموزون آنها بیشتر سبب ایجاد تصویر مثبتی از رژیم پهلوی در ذهن آمریکاییان گردید تا تصویر منفی از آن. این امر موجب انحراف برداشت و نادرستی اطلاعات آمریکاییان درباره ایران شد.
واکنش مـیسیونرها نـسبت بـه ناسیونالیسم مبتنی بر اسلام
وقایع معاصر ایـران تـوجه مـا را به این حقیقت که ناسیونالیسم کاملا یک پدیده غیرمذهبی نیست، معطوف داشته است. برای بسیاری از ایرانیان،ملّت ایران با اسلام هویّت مییابد. نگاهی به تاریخ سیاسی ایـران در قـرن گـذشته مشخص میکند که ناسیونالیسم مبتنی بر مذهب حائز اهـمیت فـراوان بوده است. بهعنوان مثال،اعتراض موفق علیه انحصار تنباکو توسط انگلیسیها(92-1891)به وسیله رهبران مذهبی هدایت شد. همچنین در طول نهضت مشروطیت(11-1905) علما از مشروطهخواهان حمایت کردند. پشتیبانی روحـانیت اسـلام از نـاسیونالیسم در دوران مصدق(53-1951)و فعالیتهای ضدّ شاه در اوایل 1960 مشهود بود. ظاهرا هیئتهای میسیونری از این واقـعیت بیاطلاع بودند؛ شاید به این خاطر که آنها آرزو داشتند ایران به صورت یک کشو غیرمسلمان پشتیبان تبلیغ مذهب پروتستان درآید. آنها میخواستند بـبینند کـه اسـلام تحت فشار دنیای که علم،مسیحیت و ناسیونالیسم غیرمذهبی بر آن حاکم میباشد،در حـال افـول است. در یکی از سرمقالههای مجله میسیونری«جهان اسلام»در سال 1927، ساموئل زومر از اینکه«ایرانیهای تحصیلکرده حالا میگویند که عظمت ملّیشان در قبل از اسـلام بـوده و حـمله اعراب سبب توقف تمدنشان شده نه پیشرفت آن»، ابراز رضایت کرد. او رضا شاه را چـنین تـوصیف کـرد که مردی پرانرژی و با قابلیت برای انجام کارهای سخت و رهبری متهورانه بود که مورد مـخالفت«افراطگرایی مـذهبی»و روحانیون قـدرتطلب که به دنبال منافع خود بودند، واقع شده بود. زومر از اینکه«در برنامه جدید آموزش ملّی، مدارس و کالجهای مـیسیونری در رأس قرار دارند»، ابراز خشنودی کرد.
مثال بارزتر خصومت میسیونرها نسبت به اسلام را هنری سی شولر در تهران ابـراز کرد.
او نوشت: « اسـلام شـیعی است که موجب میگردد ایرانیان نسبت به انجیل و مسیح احساس علاقه شدید بنمایند.» او افزود که اسـلام بـرای خلق و خو و فرهنگ ایرانی مناسب نیست. ایرانیها اسلام را انتخاب نکردند، بلکه اسلام با زور شمشیر به آنـها تـحمیل شـد. آنها از آن موقع در تلاش بودند که از دست بعضی از تعالیم آنکه ذهن آریاییشان پذیرای آنها نیست، خلاصی یابند.
خواسته اندیشی مـغرضانه مـشابهی در گزارش سال 1932 در مورد«تعزیه» از نویسنده ناشناسی منعکس شده است. نویسنده پس از اشاره به طبالاّن و جماعت قـمه به دسـت و نـفش«سینهزنها، زنجیرزنها، قمهزنها و آنانی که گل به سر میمالند»و«با احساسات لجام گسیخته خود» نمایش به راه میاندازند،اظهار امیدوار میکند که تعزیه بـزودی از رنـگ و آب بـیفتد. واضح است که این نویسنده نظر مردم مسلمان عادی ایران را نسبت به جایگاه اجـتماعی-مذهبی تـعزیه در ابزار مخالفتهای ملّی علیه سواستفاده از قدرت و همچنین پشتیبانی از دعوت به عدالت،بدرستی درک نکرده است.
شاید مهمترین نمونه خصومت هیئتهای میسیونری نـسبت بـه اسلام در گزارش سال 1927 تایلور گورنی، رئیس مدرسه آمریکاییها در رشت، ابزار شده باشد. در این گـزارش میخوانیم: «از دیـدن رشد ناسیونالیسم واقعا میهنپرستانه خیلی خوشحالم».او نوشت: «ما امـیدواریم و دعـا مـیکنیم که کار ما،...بتواند بهگونه واضحی فرق بـین آنـچه را که ایرانی است با آنچه اسلامی است،مشخص کند...برای هدفی به مراتب ارزشمندتر و بهتر از اسلام کـار مـیکنیم... میهنپرستی واقعی مستلزم تعصب اسلامی نیست، و اطـمینان داریـم دولت خواهد تـوانست خـود را از اسـلام دور کند..».
اظهارات گورنی نمونهای از سایر نامهها و گزارشهای مـیسیونری اسـت. او ضمن اینکه با اسلام مخالفت میکرد، گسترش ناسیونالیسم غیرمذهبی ایرانی را فعالانه تشویق مینمود. در هیچجا از گـزارش او دیـده نمیشود که متذکر شود اسلام مـمکن است بخشی از آگاهی و وجدان مـلّی ایـرانی بوده، یا اینکه خصومت اسلامی نـسبت بـه فعالیتهای میسیونرهای مسیحی از نوع خصومت عمومی ایرانیان نسبت به امپریالیسم غرب باشد.
در هرحال آنچه که بـه اظـهارات گورنی اهیمت فوق العاده مـیبخشد ایـن اسـت که وی سرانجام کار مـیسیونری خـود را ترک کند تا بـهعنوان یـکی از مشاورین ارشد در سفارت آمریکا(در تهران)[بخوانید لانه جاسوسی] فعالیت کند. به گفته ریچارد کاتم، تایلور گورنی به صورت «نهادی در تهران» درآمد کـه بـه نظر میرسید همه را شناخته و استعدادی بـینظیری در بـازکردن درهای ایـران بـه روی آمـریکا داشته باشد.
ادامه دارد...